۱۳۹۴ شهریور ۹, دوشنبه

سیرت و سیمایِ پناهجو

اینکه پناهجو کیست، پرسشی است به ظاهر ساده اما همزمان واجد ابعاد حقوقی، سیاسی و اقتصادی در هم تنیده که ایضاح هر جنبه از آن مجالی مستقل و بحثهایی دقیق را طلب میکند. با این وجود سعی خواهم کرد تا به فراخور یادداشتی نسبتا کوتاه ، تصویری زیسته از دو سویه ی این مفهوم ارائه کنم. این تصویر را از رهگذر دو الگویِ بصری متفاوت از مفهوم پناهندگی که ذیل روایت ایدئولوژیکیِ واحدی مفصل بندی شده و از خروجی هایِ رسانه ای بازنشر میشود، ایضاح خواهم کرد. 



سیمای نخست؛ مهاجر/پناهجوی افغان و شهروند ایرانی

تصویر نخست برای ایرانیان تصویری است آشنا، مهاجر افغان؛ آنچه بر مشاغل سنگینِ بدنی ، بزه و طفیلی گری دلالت میکند. جامعه ی ایرانی سالیانی طولانی است که با پدیده ی مهاجرت از خارج به داخل آشناست که از میان دو موج عمده ی ِ مهاجرین عمدتا عراقی و افغانستانی ، این دسته ی دوم جایگاه ویژه ای در زبان و زندگیِ روزمره ی ایرانیان اختیار کرده است. جایگاهی که البته با وجود قرابت تاریخی و زبانی نه تنها به آنچه " همزیستی مسالمت آمیز " تعبیر میشود نینجامیده بلکه ناظر بر دون پایگی، دون مایگی و قرین سخیف ترین اشارات و استعارات زبانی گشته است. امری که گاه نحوه ی تلقی از واژه ی " افغانی " را مترادف با فحش و متناظر با تحقیر کرده است. مهاجر افغان همواره عنصری مزاحم تلقی شده که ضمن اشغالِ فضای حیاتیِ اشتغال ، بخشی از جغرافیایِ فرهنگی را مورد تهاجم خود قرار داده است.
این نحوه از روایت می تواند ریشه در شکلی به غایت تقلیل گرایانه از تاریخ دارد که ضمن به حاشیه راندن یا ناچیز جلوه دادن تضادهای طبقاتی و شکافهای سیاسی در درون واحد سرزمینی، نقش عامل خارجی را به یگانه عامل زوالِ و فروپاشی شاکله ی اجتماعی ارتقا میدهد.
همین روایت عام و عامه پسند است که جای نوعی کنکاش فلسفه ی تاریخی را در اغلب تاریخ نگاری های ایرانیان گرفته و با انکشاف حملات رعدآسای خارجی ، از ایضاح سویه های دیگر شانه خالی کرده است. این عامل در گذر زمان و با وجود انتشار تحقیقات عالمانه ی تازه نیز ، همچنان مقبول عام ترین توضیح دهنده یِ شکستهای پیاپی ایرانیان از امپراتوری هخامنشی و ساسانیان تا از تجریه ی ایرانیان در دوران قاجار است. فرایندی که در نهایت با شر پنداری زمین و زمان ، عامل داخلی را واجد سطح قدرتمندی از پالودگی میکند. میتوان ادعا کرد شکست تاریخی و با اهمیت خاندان صفویان از افاغنه ، می تواند یکی از پایه های تاریخیِ جدایی و تخاصم فرهنگی میان ایرانیان و مهاجرین افغان را مهیا نماید! همچنانکه عاملی نسبتا مشابه ولی با ابعاد بسیار عظیم تر ، پایه ای ترین وجه عرب سیتزی را در تاریخ بیش از یکهزار و چهارصد ساله ی اخیر مهیا کرده است.
اگر چه تقلیل دادن کل این پروسه به چنین پایه ای می تواند گمراه کننده باشد و فرض قوی را بر این گذاشت که دست کم بخشی بزرگ از ایرانیان با این روایت تاریخی نه آشنایی دارند و نه نزد خود به چنین انتزاع یا استنتاجی از تاریخ نایل شده اند، اما همچنان می توان نسبت به اهمیت بازتولید آن از سوی مدیران فرهنگی و امپراتوری های اقتصادی اصرار داشت.
همین پایه ی تاریخی می تواند از سوی مجریان سیاست و متصدیان اقتصاد رسمی ، به محوری برای بنا کردن وجوه ایدئولوژیکیِ خاصی در بازتعریف مفهوم پناهجو و فرایند پناهجویی و پناهندگی بینجامد. عدم نقادی جدی این شکل از تاریخ نگاریِ بیمارگونه و سکوت معنادار کسانی که خود را متولیان امر فرهنگ و سیاست می دانند به تقویت این گمانه می انجامد که بازتولید این پایه در وجوه اقتصادی و اجتماعی دوران حاضر می تواند واجد منافع متعددی باشد که از با اهمیت ترین و بنیادین ترین آنها می توان به ایجاد تنشهای کاذب و مهیب درون طبقه ی کارگر اشاره کرد.
از این جمله است دست و دل بازی اقتصاد دانان رسمی در تحلیل ریشه های بیکاری فزاینده در کشور. دست کم در دو دهه ی گذشته و با جدی شدن اجرای پروژه های تعدیل ساختاری در ایران ، و متعاقبا گسترش بیکاری و فقیر سازی جمعیت بزرگی از طبقه ی کارگر ، بازنمایی میلیونها مهاجر افغان به عنوان عاملی ساختاری در افزایش بیکاری به ترمی مقبول در دم و دستگاه جامعه شناسان و اقتصاد دانان تبدیل شده است. این مجموعه با نادیده گرفتن تمام پروسه ی استثمار همین مهاجران در طرحهای عمرانی و جهادی پس از جنگ هشت ساله، از آنها قربانیانی برای کسر کردن از توان دولت در اشتغال زایی و کنترل بیکاری بهره برده اند. در این فرایند افزایش سرکوب نظام مند کارگران مهاجر به کمک محرومیت مطلق آنها از هر قِسم تریبون صنفی و رسانه ای ، این امکان را فراهم میسازد تا کمترین مجالی در رابطه با کیفیت زیست، وضعیت دستمزد و ماهیت اشتغال آنها فراهم نگردد و همزمان با یاری گرفتن از مقاطعه کاران علوم انسانی ، آنها را به ویل " آسیبهای اجتماعی " تبعید می کنند. پروسه ای کامل که دیگربار ضمن مبرا داشتن عامل داخلی را از هر گونه کژکاری اساسی ، آن را به سمت " اتباع خارجی " سوق میدهد.
چرخه ی این فرایند که به حرفه ای ترین وجهی از طریق صدها ساعت برنامه سازی پیرامون جرم و بزه و ارتباط اتباع بیگانه با افزایش جرایم و نیز هزاران ساعت تبیلغات و ضد تبلیغات محسوس و نامحسوس وارد عرصه ی عمومی میشود در نهایت به بازتولید همان زمزمه ها و شبه استدلالهای تاریخی می انجامد. فرایند حاضر در این لحظه به تکوین یافته ترین شکل خود میرسد تا جایی که یک خانواده ی موجه ایرانی برای عبرت آموزی و حفاظت از فرزندان خود در برابر سرقت و سوء استفاده ی جنسی و ... آنها را از " افغانی " بهراساند. از همین روست که نه حمله دسته جمعی ساکنان روستایی در حوالی قزوین به مساکن مهاجران افغان به استفاده ی حاکمیت از قوه ی قهریه می انجامد و نه انتشار فیلمهایی از تحقیر مهاجران در پاسگاههای نیروی انتظامی باعث تحریک و ناراحتی افکار عمومی میگردد.
ساماندهی محلات جرم خیز با محوریت جمع آوری اتباع خارجی ، طرحهای ضربتی کنترل مواد مخدر با مرکزیت شدت عمل با مهاجرین، جمع آوری دستفروشان فاقد مجوز، تهاجم به املاک فاقد پروانه ی ساخت ، اجبار دانش آموزان افغانستانی به خوردن مدفوع و این اواخر اعزام داوطلب به جبهه های نبرد در سوریه ، که هریک فی نفسه می تواند دستمایه ی تحرک اجتماعی و جنبشهای حامی حقوق شهروندان باشد، در ایران همچون واقعیتی عادی در سپهر زندگی روزمره تبدیل میشود. این عادی سازی و عادی شدگی تا جایی قدرتمند شده که حتا دفاعیات معدود کنشگران سیاسی و اجتماعی در جهت دفاع از حقوق مهاجران افغان بعضا با هجمه ای شگفت انگیز از سوی افکار عمومی مواجه میشود و مدافعان حق زیستن در جایگاه خائنین به فرهنگ و هویت خودی قرار میگیرند.
چفت شدن این ابعاد فرهنگی، اقتصادی و اجتماعی در نهایت ساز و برگ ایدئولوژیک مهیبی را برای زایش لجام گسیخته ی نژاد پرستی مهیا میکند و به عنوان نمونه به جایی میرسد که درست در روز کارگر بمثابه با اهمیت ترین و نمادین ترین لحظه ی اتحاد طبقه ی کارگر، شعارها و نمادهای بیگانه ستیزی در خیابانهای پایتخت حمل میگردد و خواست اخراج اتباع خارجی به یکی از اهم مطالبات برنامه ریزانِ این مراسم بدل میگردد.


سیمای دوم: مهاجر پناهجوی/ ایرانی
هر روز بیش از پیش، مرجع آشنایی ایرانیان با مهاجرت به خارج از کشور به بنگاههای معاملاتی انتقال مهاجر و شبکه های ماهواره ای عمدتا کاسبکار ایرانی متصل میشود.
عمده ی رسانه ها فارسی زبان نیز بر همان پالودگی فرهنگی ایرانیان اصرار دارند و وقتی پای مهاجرت یک ایرانی در میان بیاید، " فرار مغزها " را به عمده ترین وجهه ی مهاجرت تبدیل می کنند. در این روایت عام ، جستجوی نان و امنیت و سرپناه جای خود را به جستار علم و فتح قله های افتخار می دهد که گویی کارویژه ی ذاتی "نژاد پارسی" است . قومی ویژه که علم را به کف میآورد حتا اگر در ثریا باشد!
رسانه، " زندگی " مهاجر را نمایش میدهد نه شرایط "زنده بودن " و صیانت از بقا را. این رسانه ها به طور بی وقفه به بازنمایی موجی از ایرانیان می پردازند که اگر غمی در سینه داشته باشند جز غم دوری از "خاکِ آشنا" نیست . ( غمی که در فاخرترین شکل ممکن در چمدانی از خاک میهن متجلی میشود که پادشاه مخلوع پهلوی با خود به یادگار برده است ) در این نگاه غم غربت به رقت انگیز ترین شکلی جای اندوه حاصل از فقدان ماموا را میگیرد و خاطرات کدگذاری شده ی استادان دانشگاهی، پزشکان موفق و رئیس پلیسهای مدال آور همچون انباری از مهمات فرهنگی علیه اذهان عمومی به کار گرفته میشوند.
دوربین رسانه در خوش بینانه ترین حالت ، زمانی به زندگی مهاجر ورود میکند که بنا باشد مهاجر را حول میز "بفرمایید شام" نمایش دهد تا بیست سال قبل او را در صف غذای کمپهایِ پناهندگی از خاطرها بزداید. (خاطراتی که بزعم آنها فاقد اهمیت است و باید فراموش شود. مداقه بر این خاطرات مانع موفقیت و طی پله های ترقی است. پس "مثبت اندیش باشید ") رسانه ی فارسی زبان " پرشین استار آینده " را جستجو میکند نه مهاجر لب دوخته ای را که در هفت آسمان ستاره ای ندارد. رسانه به رستوران ایرانیان موفق میرود و حتی المقدور زیست پرولتریِ گارسنهای ناموفق و نظافت چیهای پشت صحنه را به تصویر نمی کشد تا خللی در تصویر پالوده ی ایرانی موفق ایجاد نشود. ( البته رسانه همزمان چنان اعجازی دارد تا همان گارسن و نظافت چی در پایان هر ماه پول دسترنج خویش را در کنسرتهای "ستارگان موفق" و هموطن هزینه کند! ) مَخلص آنکه رسانه و اضلاع سه گانه ی ایدئولوژیک با حذف زیست ناشهروندان و مطرودان ، ایدئولوژی بیگانگی و تبعیض را به راحت الحلقومی بنام نوستالوژی تبدیل میکند تا مزاج کارفرمایان و خیل جمعیت جویای کار و ناامیدانی که امید به جاروکشی در خیابانهای فرنگ بسته اند دچار اختلال نشود.


سیمای سوم: مهاجر در نگاه روشنفکر ایرانی

با توجه به فقدان فضای حیاتی و اهتمام جدی برای کنشگری سازمان یافته ی سیاسی و اجتماعی ، هر از گاهی اشتغالِ عموما مجازی در یکی از حوزه های عمل اجتماعی ، به نوعی عامل هویت ساز برای برخی از افراد و جریانات تبدیل میشود. در این شرایط است که برخی بدون لحاظ کردن نقادی اساسی از ساخت و بافت برسازنده ی تبعیض ساختاری ، تنها با الصاق خود به برندهای مختلف بازار فرهنگی مدعی کنشگری و آگاهی طبقاتی می شوند. از همین روست که گاها همان برداشتهای راست روانه در سیمای کسانی متجلی میشود که خود مدعای حمایت از حقوق پناهجویان را دارند. این افراد که می توان ادعا کرد فاقد کمترین تجربه ی مستقیم مداخله گری در حوزه ی زیست پناهجوی افغان هستند گاها با استفاده از داده های خام همین سبک زیست ، خود را در مقام رهروان خلاف جریان اصلی اجتماع نشان میدهند. آنها اغلب در مقام کری خوانی های سایبری ، از مهاجران افغان دفاع میکنند ولی در لحظه ی چالشهای نظری قادرند تا هم طبقه و همرزم سابق خود را تنها به جرم خروج از کشور مورد مواخذه قرار دهند و تا جایی پیش روند که در مقام یک مامور مالیاتی دولتی بورژوایی بابت دریافت کمک هزینه های دولتی به تحقیر این افراد بپردازند.
عجیب خواهد بود مشاهده ی برخی مجادلات از سوی کسانی که همزمان به قطع یارانه های فرودستان توسط دولت معترض اند ولی نسبت به دریافت کفِ یارانه های دولتی توسط رفقایشان در سرزمینهای دیگر معترض اند. در واقع استدلال پیش گفته در باره عدم آگاهی از کلیت ساز و کارهای تضاد طبقاتی باعث میشود تا حتا برخی از چپگرایان ایرانی ، در لحظه ی مباحثات سیاسی با طرف خارج از کشوری، با همان استدلال اقتصاد دانان لیبرال و نئولیبرال ، حملات شخصی خود را مستدل کنند. بنابراین می توان پرسید آیا اکتویستهای اجتماعی و سیاسی نیز تحت تاثیر همین تهاجم ایدئولوژیک قادر نیستند از متافیزیک اضلاع پیش گفته عبور و روی دیگر واقعیت را مشاهده کنند؟
اینطور فکر نمیکنم! بر این اعتقادم آنها که با فراغ بال و در زمان رسیدن به تسویه حسابهای شخصی و بدون کمترین تعهد طبقاتی ، چنین شبه چالشی را پیش میکشند تنها زیر ردای چپگرایان مخفی شده اند و تبهکارانه از موضع یک فعال طبقه ی کارگر به فرودست ترین لایه های طبقه ی کارگر حمله میکنند؛ به پناهندگان. در این تهاجم همچنین رویکرد مخاطره آمیزی ناظر بر کشیدن مرز میان طبقات اجتماعی ذیل گفتمان ملی وجود دارد. امری که باعث میشود یک فعال طبقه ی کارگر ، دیگر عضوِ این طبقه را با اتهام باطل زیستن در جغرفیای دیگر از دور مباحثه و مبارزه خارج کند.
اما در کنار این بخش بی نهایت کوچک بخش بزرگی از این فعالان به درک صحیحی از وضعیت پناهجویان نیاز دارند. درکی که چنانکه گفته شد مورد هجمه ی بی وقفه بنگاههای اقتصادی و ایدئولوژیک است و در عین حال از دریافت هر گونه روایت خلاف آمدی محروم است.
معتقدم بخش بزرگی از این آسیب از کم کاری نسلهای پیشین مهاجرین و پناهجویان سیاسی ایرانی مایه میگرد که زیاده از حد و گاه به اغراق زیست خود را در زیست سیاسی ایران فشرده کرده اند. این فشردگی دست کم دو آفت فوری در بر داشته و دارد:

اول: باعث شده تا رویکرد ضد سرمایه داری به رویکردی عمیقا سرنگونی طلبانه تقلیل یابد و مصادیق تهاجم کاپیتالیسم تنها به بالاترین نقطه از هرم حاکمیتی سیاسی و مذهبی در ایران محدود شود. 

دوم : آنکه این رفقا کمتر توانستند تا به عنوان کنشگری فرا مرزی و فرا منطقه ای در رخدادهای سیاسی جامعه ی تازه دخیل باشند و نقش مداخله گر فعال را ایفا کنند. 

چنانکه پیداست وضعیت فوق خود به نقطه ی اشکالی در لحظه ی اتصال فرامرزی میان فعالان داخل و خارج از ایران تبدیل شده است و قطعا با بند بازی و فرصت طلبی حاکمیت هر روز عمیق تر گشته و خواهد گشت.
با توجه به آنچه گفته شد می توان به طرح ایجابی کلی ای رسید که نیازمند بررسی همه جانبه و تعمق بر تمام استعدادها و امکانات مداخله گری باشد.
آلتوسر اعتقاد داشت لازمه ی همراهی یک خرده بورژوا با پرولتاریا، نفی خودِ طبقاتی است. تا زمانی که تمام خرد و ریز و تعلقات خرده بورژوایی نفی نشود هر آنچه نوشته و عمل می شود یحتمل در نخستین بزنگاه راستین دود میشود و به هوا میرود. از این روست که این شرایط را می توان چنانکه فریره در اثر درخشان خود " آموزش ستمدیدگان " ایضاح کرده است، بازآفرید. طبق تجربه ی فریره برای همراهی با تهیدستان اتخاذ موضعی از بیرون همواره روشنفکر یا کنشگر را جایی ورای سوژه ی اجتماعی قرار میدهد. در حالی که او می بایست ضمن نفی این موضع عمودی ، از سطح "گفتگو به"، به ساحت "گفتگو با" فرود آید. اگر در موقعیت نخست فرد به عنوان کنشگر اجتماعی خود را واجد خصایلی نظیر آگاهی طبقاتی می داند پس توقع دارد تا جامعه ی هدف با عنایت به درک این خصلت، دنباله رو او باشد. اما تنها در ساحت دیگر است که او همانقدر خواهد آموزاند که خواهد آموخت! از آنجمله است که ؛

در وضعیت پناهندگی می توان دریافت مسئله بر سر تغییر عرصه ی جغرافیایی ، از جایی در جهان به دیگر جایی در همان جهان نیست، بلکه مسئله مطلقا بر سر تفاوت میان دو جهان است. جهانی آشنا که در متن آن بالیده و تلاشت را به کار می بندی تا به حاشیه ی آن نفوذ کنی و جهانی که در منتهی الیه حاشیه ی آن تمام توانت را به کار می بندی تا خودت را تنها گامی از حاشیه بیرون بیاوری.


در وضعیت پناهندگی ، انسانِ پناهجو هستنده ای است نوباوه! نوزاد چند روزه ایست که به طور غریزی می اندیشد بی آنکه بداند اندیشیدن چیست. انسانهای که به تنهایی هبوط میکند. هبوطی راستین و تراژیک به سرزمین بی سازمان! در واقع فقدان سازمانهای جمع محور در وضعیت پناهندگی برای نخستین بار انسان را با دهشت جهان بدون سوسیالیسم مواجه می کند. گرچه در جهان دیگر ، در جهانی که از آن آمده است نیز خبری از سوسیالیسم نیست، لیکن ژرفنای آشنایی با روابط اجتماعی خُرد ، شبکه ی متنوع و وسیعی از دوستان و آشنایان را میسازد. قرابت با نشانه های شهری و اِلمانهای محلی ، غربت هستی شناختی جامعه ی پسامدرن را تعدیل و تحمل پذیر می کند. و در فقدان تمام اینها، حتا قبل از رخ به رخ شدن با تبعض نهادی، نگاهها ، رنگ پوستها ، نحوه و فرکانس ادای کلمات ، آدرسها، و هر چیز دیگر به ترس می انجامد.
این ترس اما از منبعی دیگر نیز تغذیه میکند. از همان سرزمین مبداء. جایی که بیگانه هراسی بمثابه ی ارث دست به دست شده است. رسوباتی چنان عمیق و نهادی شده که انسان پناهجو به طور بدیهی و غریزی توقع دارد تا اکنون بر علیه خودش نیز به کار بسته شود.
شناخت ترسها و ضعفهای انسان بی ماموا ، بی سامان و بی سازمان می تواند شناخت هر چه بیشتری از واقعیت ساری در اعماق طبقه ی کارگر را تسهیل کند. واقعیاتی که در فقدان آنها جنگهای زرگری خود را در کسوت آنتاگونیسمهای حاد باز می نمایانند و چنان هراسی ایجاد می کنند که می پنداریم راهی برای مهار آنها وجود نخواهد داشت. وضعیتی چنان حاد که بر اساس برخی مصداقهای فوق الذکر، می تواند سطوحی از مخاطره آمیز ترین ترمهای راست افراطی را به درون جنبش چپ تزریق کند.

منتشر شده در منجنیق شماره بیست و یک
لینک دانلود نسخه ی پی دی اف با دو مقاله ی دیگر در همین رابطه از هژیر پلاسچی و مینا خانی
http://manjanigh.org/wp-content/uploads/2015/07/falakhan21.pdf

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر