۱۳۹۲ فروردین ۷, چهارشنبه

در ستایش لحظه! *


راست كيشان - ستايندگان  صبوري قحطي زده ها و غرق شده گان در گنداب آبله و هپاتيت- و پوپوليستها و اپورتونيستها – وراجان به خشم متظاهر در مقام رجاله هاي ناسيوناليست و رفرميستهاي گنگ – همه با هم و با زبان بازيهاي به ظاهر متعارض، به اعتبار شاخصهاي كمي، تاريخ را وجب مي زنند و طول و عرض خشم مطرودان و حاشيه نشينان را به نقشه و نرم افراز تقيليل مي دهند. آنان كه چون موش در سوراخهاي تنگ و تاريك سيلوهاي سرمايه داري، حاصل رنج فرودستان جهان را تل انبار مي كنند، ديگراني را كه از بنيان متزلزل اين بناي به ظاهر غول آسا آگاهي دارند و دست اندكار ايضاح چرائي و چگونگي وجود بحران در ذات اين سازه اند را متوهمان و خوش خيالان مي نامند. آنان خويش را فاتحان تاريخ برمي شمارند: فاتحان مستولي يافته بر بدنها و مغزهاي مردمان.
لنين باور داشت، استفاده بردن از مقياس تاريخ جهان، اشتباه نظري فاحشي در سياست عملي است. و اكنون بي آنكه خام دستانه به غفلت مادرزاد ستايندگان پويايي سرمايه داري متمايل باشيم بايد گام را كمي فراتر نهيم و به گزاره اي عزيمت كنيم، دال بر تغافل آگاهانه ي سرمايه داري. تغافلي از جنس افسون زدگي. آنها، همه چيز را تحت كنترل مي نمايانند و خود را مسلط بر هر جنبش و جنبنده اي. آنها پشت فرودست ترين لايه هاي طبقه كارگر را با مالياتها و صورت حسابهاي ماهيانه مي لرزانند و خود بابت بيليونها دلار بدهي و اختلاس، ميليونها بيكار و ميليونها بي خانمان و ... خم به ابرو نمي آورند. آنها ايمان دارند كه فغان افغان و ضجه غزه، آبي است بر سيمان ايدوئولوژيك آنها. آنها خود را روح تاريخ مي دانند.
اين وضع آنهاست و آنها با هوشهاي اجير شده، ضمن اشراف به اين وضعيت، با سناريوهاي پي در پي و بي وقفه به اختفاي آن مي پردازند. اما ما چگونه به تبيين محل ايستادن خود در تاريخنگاري اي ديگرگونه مي پردازيم؟ آيا بايد با تعويض نقشها و نطقهاي آتشين، نقطه اوج دراماتيك اين تاريخنگاري باشيم؟ آيا حتي آنها با تدوين و گريم و مونتاژ خود، قادر به بازتوليد درام و ايفاي توامان كاراكتر خون آشام و بتمن نيستند؟ چطور بايد از اشتباهي كه لنين به آن اشاره مي كند اجتناب كنيم؟
ماركس معتقد بود كه توليد به معناي عام اگر چه انتزاع اما انتزاعي است معقول كه به واسطه كشف و تعيين عنصر مشترك، مار را از تكرار و دوباره كاري نجات مي دهد.با اين حال او تاكيد نيز داشت كه اين عنصر مشترك، در عمل از پاره هاي گوناگون مركب است و تعيناتي متفاوت نيز دارد. از اين رو، وي بر آن بود كه:
" بايد كوشيد تا عناصر غير كلي و غير مشترك توليد از عناصر مشترك و معتبر آن به عنوان توليد جدا شوند و به نحوي كه وحدت آنها كه ناشي از هماني ذهن ( بشر) و عين ( طبيعت) است، موجب فراموش شدن تفاوتهاي اساسي نگردد."
مي توان از دو وجه به مداقه در اين مسئله پرداخت:
الف: در وجه نخست و از منظر راست كيشان، چنين پنداشته مي شود كه  سراسر تاريخ، عرصه تقلايي بوده است تا به استيلاي نظم سرمايه دارانه برسد و به مثابه قانوني جاويدان به كمال برسد. اين همان رويه مقياس گرفتن تاريخ سرمايه داري است كه آنها به واسطه آن، با بي اعتنايي از كنار جنبشهاي مردمي عموماً و جنبشهاي برآمده يا مقرون به چپگرايان خصوصاً، مي گذرند.
ب: در وجه دوم و از نقطه نظري آلترناتيو، (كه چنانكه آمد يكسر به وهم و خيال متهم شده است) ممكن است با حذف تفاوت در شيوه هاي توليد و چگونگي مسيرهاي متفاوت نيل به اقتصاد سرمايه داري و عدم لحاظ كردن شيوه هاي متفاوت سرمايه داري مالي و صنعتي و ... كل مناسبات طبقاتي و متعارض دچار اينهماني و استحاله در يكديگر شوند.
توضيح وجه دوم از اينرو حائز اهميت است كه عدم اصرار بر ايضاح آن، ما را دچار همان آرمانگرايي ذاتي راست مي كند كه علي الاغلب به ما حواله شده است. اين فقره از آنرو با اهميت است كه مي تواند در صورت غفلت، ما را در چنبره روايتي ساده انديشانه از تاريخ مبارزات طبقاتي گرفتار كند. روايتي كه ذيل آن با برجسته سازي مفهوم جامعه شناختي جنبش، يا ابر روايت سازي از هژموني اقتصاد كلان، دست اندكار سرهم بندي فرماليستي جنبشهاي اجتماعي – اقتصادي شده و از ريشه هاي متفاوت برسازنده آنها غافل بمانيم.
گرامشي در اين باره مي نويسد:
" وقتي قرار باشد كه يك دوره تاريخي مورد مطالعه قرار بگيرد، اهميت فوق العاده اين تمايز روشن مي شود. گاهي اوقات يك بحران دهه ها به طول مي انجامد. اين دوره استثنايي به اين معني است كه تناقضات ساختاري علاج ناپذير، خودشان را آشكار كرده اند... و علي رغم اين، نيروهاي سياسي كه براي حفظ و دفاع از ساختار موجود مبارزه مي كنند... و هرگونه تلاش و تقلايي مي كنند تا آن ها را در محدوده هاي مشخص علاج نمايند... اين تلاش هاي بي وقفه و مصرانه زمينه را براي جنبش " اتفاقي " مهيا مي كنند... خطايي رايج در تحليل تاريخي – سياسي عبارت است از ناتواني در تشخيص رابطه صحيح ميان آنچه ارگانيك است و آنچه اتفاقي است. اين خطا موجب مي شود كه علت ها به صورت نيروهاي فعال بلافصل نمايانده شوند، علت هايي كه در واقع به صورت غير مستقيم عمل مي كنند، يا موجب اين ادعا مي شوند كه علت هاي بلافصل تنها علت هاي موثر و كارساز هستند."
 اين فقره به نسبت طولاني، از گرامشي از اين رو نقل شد تا تاكيدي باشد بر اينكه، عاملان جنبش و حاملان پيام آن، بنا نيست به تعبير ماركس " كيمياگران انقلاب " باشند بلكه بناست طراحان و سازنده گان آن باشند. كيمياگري كار كساني است كه از "مهندسي اجتماعي تدريجي" به " مداخله نظامي جهت برقراري دموكراسي" ميانبر مي زنند.
اما تمام- بودن آنها در مقابل به صعوبت شدنِ فرودستان و ناتمامي هميشگي شان، لحظه اي است در تاريخ. لحظات متعلق به ما اگرچه كوتاه، اما سرشار بوده است. سر شار از وقوف بر دنيايي كه تقدسگاه بتهاي مصرف و بازمصرف و پوچي شده است. لحظات كوتاه ما درنگ در ساحت آگاهي است. لحظات ما برسازنده ي تاريخ واقعي است كه با خون و كار ما به پيش رفته و به نام گيتس و سوروس تمام شده است. مخلص آنكه: تاريخ آنها لحظه اي است در قياس با لحظات تاريخي ما. هر لحظه ما، نقطه عزيمت ماست به سوي نفي بلد كردن خدايگان بورس و انباشت. نقطه عزيمت ماست به سوي خلق هر بار، لحظات پر شكوه تر و براي خود- ساختن.
پس چرا ما بايد از جنگهاي سياست بازان بهراسيم؟ تماشا كنيد كه آنها چگونه بين غفلت و غفلت آگاهانه آويزان مانده اند. ببينيد كه چگونه از شعور دانش آموختگان خيابانها و كوره ها و داربست ها مظطرب شده اند. تماشا كنيد كه چطور موشكهايشان را مقابل هم قطار مي كنند و جنگ زرگري راه مي اندازند.
لحظات كوتاه و سرشاري كه از آنها سخن به ميان آمد مي توانند با سرهم بندي و رابينسون كروزوئه بازيهايي كه سراب را با ساحل اشتباه مي گيرند دچار رخوت و سرخوردگي شده و زير مخفف سازيهاي سرمايه داري مدفون شوند. در واقع با دميدن در روح دالكتيكي جنبشهاي مردمي است كه مي توان از "كلنگي بودن" آنها جلوگيري كرد و آنها را در ساحتي بلند مدت و رو به انباشت آگاهي و تجربه طبقاتي هدايت نمود.
پس ما هم مبارزه مان را با پرسش از خود پيش ببريم. اينكه لحظه ما چقدر اصالت دارد؟ اينكه فصل مشترك جنبش مردم خاورميانه و آمريكا چيست و چه چيز منحصر به فردي هر يك از اين جنبشها را واجد هويتي مستقل مي كند؟
وقتي خوب دقت مي كنيم در ميابيم كه دوران ما شاهد يكي از بي بديل ترين لحظات مبارزه طبقاتي است. مبارزه اي گسترده از نيويورك تا قاهره. امروز لحظه ما، خلق جنبشي به وسعت شرق تا غرب عالم است. جنبشي با صورت بنديهاي متفاوت كه با همعرضي زماني، تئورسينهاي آنها را به شك دكارتي-وارونه انداخته است. و هر روز از هم و از خود مي پرسند: من هستم؟ ما هستيم؟
* اين يادداشت قرار بود در سمينار همبستگي با جنبش ضد سرمايه داري كه در آبان ماه و در كرج برگزار گرديد ارائه شود. ولي به علت بد قولي من به طور كامل به آن سمينار نرسيد و در حد كليات و به صورت شفاهي ارائه گرديد.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر