۱۳۹۲ فروردین ۷, چهارشنبه

گفتمان اوباش!


سوختن‌ اتومبيلها در آتش، غارت فروشگاهها، تخريب ويترين‌ها و سرانجام فرار عده‌اي و تعقيب پليس با اسب و باتوم.اين ها نشانگان تعميم يافته‌اي هستند.نشانگاني به ظاهر عريان.اما در نهايت، دال اغشتاش و آشوب‌ را‌ بعنوان دال مرجح،‌‌ در واژگان رسانه‌ها محصور مي‌كند و مدلول از يك شماي معناشناختي صرفاً پسيني به مفهومي پيشيني ارتقا مي يابد.و با اين عمل انحصاري قادر مي شود خشم را به ذائقه مخاطب روزمره شده‌ي رسانه، از زمينه‌هاي نظري و تاريخي تهي كرده و تصويري دراماتيك ارائه دهد.در اين مورد بخصوص تاكيد روي دست‌اندركاري اين نظام زباني انحصاري براي محو تكثر برداشت از خروجيهاي ديجيتالي است.
در اين وضعيت كه "فهم‌هاي تجويزي" سكه رايج مي شوند و رسانه‌ قادر مي‌شود "يك معناي مرجح را به حالت تعليق " در آورند.از اين روست كه مك‌رابي معتقد است امروزه حتی اگر به آنتاگونيسم‌هاي اجتماعي در قالب خاستگاه‌هاي ساختاري توجه شود هيچ گونه تلاشي براي بررسي پيامدهاي صورت نمي گيرد و در عوض بر روايت هاي فردي، بر داستان هاي ويژه يا بر مطالعات موردي دراماتيك تاكيد بيشتري مي شود.
چنين حذف و ترجيح هايي را در رابطه با رويدادهاي خياباني روزهاي گذشته در لندن به خوبي مشاهده كرديم.رويدادي كه خشونت را دو سطح، به نمايش مي گذارد.يك سطح اتفاقاتي است در ساحت واقعيت و ديگري رخدادي است در ساحت امر نمادين.ساحتي كه خود را از طريق كارويژه خشونت زباني آشكار مي سازد.در واقع ما در سطح نخست با هجوم كور عده اي از مردم مواجهيم كه ساخت فيزكي شهر را مورد تهاجم قرار ميدهند و در اين زمينه نيز تا زماني كه پليس ابتكار عمل را به دست نگرفته است كامياب اند.اما در سطحي بالاتر آنها به خلق فضاي تازه اي در انحصار روايي زبان حاكم نايل نمي شوند.
هايدگر با اذعان بر اینکه زبان جايي بعنوان محل ساختن و سكونت است،معتقد است سخن گفتن يا نوشتن و انتشار سخنان به گونه‌اي افسار گسيخته ولي زيركانه در سراسر جهان اشاعه يافته است.به اعتقاد او، چنين مي‌نمايد كه اين گونه عملكرد آدمي نشان دهنده حاكميت و سروري او بر زبان است:در حالي كه در واقع اين زبان است كه بر آدمي حكومت مي كند و سيادت از آن اوست.با اينهمه بخشي از آدميان بنا به سازوكارهاي مادي و معنوي انحصاري و برتري كه در اختيار دارند قادرند اين بيگانگي را براي بخشهاي وسيعتري از آدميان به گونه اي مضاعف جلوه گر مي‌سازند.آنها قادرند با ناميدن  افراد، چنانكه از گفته هايدگر بر مي آيد، هستي آنها را تحت تاثير قرار دهند و آنها را ذيل دال خلق الساعه‌ي خويش آنچنان كه واقعاً نيستند،‌تعريف كنند.با تعريف آنها بواسطه‌ي گزينش معنا، نوعي"الزام وحشتناك"و در عين حال نوعي مكانيزم مبتذل اجتماعي را به مخاطب القا  مي كنند.تنها در همين مورد مشخص، بورديو معتقد است:"در مورد حومه هاي شهري نيز، آنچه براي تلوزيون جالب توجه است، شورش هاي ساكنان آن است.خود شورش، يك كلمه جنجالي است.همين كار را با كلمات نيز مي كنند.در واقع به صورتي متناقض نما، جهان تصاوير زير سلطه واژگان است.واژگاني كه قاعدتاً مي بايست بر"حاد بودن و مشخصه دراماتيك و تراژيك بودن آن پديده" دلالت كنند.بنابراين حتي با وجود كشته شدن و زنداني شدن، در تحليل نهايي اين سكونتگاه همان مردم شورشي حواشي شهر است كه بازتخريب مي شود و گفتمان هژمونيك رسانه هاي ليبرال بازتوليد.چيزي كه به زبان لكان اينگونه صورتبندي مي شود كه ديگري بزرگ با خلق و انحصار ابردال مانع از بلندپروازيهاي به گفته او آرماني ديگران مي شود.بر اين سياق است كه نظم هژمونيك جهان سرمايه‌داري تفوق خود را در نوعي بازسازي گفتمان هگلي يعني در اينهماني منطق عقلانيت و احساس بروز مي دهد و به همان موازات كه به سركوب زباني و فيزيكي سوژه هاي مستقل مي پردازد، براي جلب رضايت مخاطبان خود به بازتعريف نهادهاي حقوق بشري و سازمانهاي خيريه بين المللي مي پردازد.(مثالي كه طي همين چند روز گذشته مي توان به آن ارجاع داد موافقت كنگره آمريكا با افزايش سقف بدهي هاي دولت از سويي و الزام دولت براي افزايش سقف كمكهاي انسان دوستانه به مردم قحطي زده سومالي از سوي دگر است.)
بايد توجه داشت كه همين نظام موصوف به تساهل و جهان روايي تماميت طلبانه‌ي گفتمان رقابت و آزادي حق انتخاب، چرا از ايضاح منطق وقوع چنين خشونتهاي بي هدفي سر باز مي زند و از مورد مداقه قرار دادن صبغه و سابقه و ساخت مولد آن خودداري مي كند.به قول اسلاوي ژيژك:"اين واقعيت بيانگر حقايق فراواني درباره وضع ايدولوژيك-سياسي ناجوري است كه مي تواند به عنوان جامعه اي مبتني بر انتخاب آزاد به خود ببالد ولي يگانه گزينه اي كه در آن در برابر اجماع مردم سالارانه تحميلي وجود دارد نمايش كور احساسات است؟"به گفته وي در اين موقعيت است كه مخالفان نظام بدون در دست داشتن بديلي واقع بينانه يا حتي يك پروژه آرماني معنادار ميان رعايت قواعد بازي و خشونت خود ويرانگر گرفتار مي آيند.طبق مفاهيم انديشگي ژيژك، اين سطح از خشونت را به جهت آشكار بودگي "خشونت كنشگرانه" و دو ضلع ناپداي آن يعني "خشونت كنش پذیرانه" ناميده مي شود،كه يكي"نمادين" و ديگري "سيستمي" است.
اگر بخواهيم با استفاده از مفاهيم حوزه الهيات به برساختن قياسي جهت ارتباط اين اضلاع بپردازيم، مي توانيم از آنچه رودولف اتو "راز هيبتناك" ناميده استفاده كنيم.رازي اساسا همه جاب يافت شونده.گاه در قالب شور و هيجان و گاه در قالب مراسم و مناسك و مواعظ.راز هيبتناك حالتي را از خود بروز مي دهد كه به زعم اتوف مانند عنصري با شكلهاي مهارناپذير و جنون آميزي كه دارد مي تواند موجب هراسي تقريبا خوفناك و ارتعاش آور شود.اين حالت زمينه هاي خام و ابتدائي و نمودهاي اوليه‌اي دارد كه باز ممكن است به شكلي زيبا و پاك و باشكوه تكامل يافته و تجلي كند.چنين حالتي ممكن است موجب نوعي خاموشي، هراس و سكوت و خشوع مخلوق در حضور آن كس يا آن چيزي شود كه دقيقاً نمي داند چيست.حالت سوژه در برابر سيستم انحصاري موجود نيز، ناظر بر چنين حالتي است.سيستم خود را به صورت مرموزي آشكار و نهان مي كند.و با تسلط بر زبان و نشانگان بصري هر آن معناي ظاهرا تازه اي از خود مي تراود.دست اندركاري سياست و لوازم كنترل نيز در اين مواقع به خدمت در مي آيند تا كسي قادر به تاويل روايتي تازه مثلاً از آزادي نباشد و  ترجيح دهد، هم به قالب تعريفي و هم فرهنگ روايي و تفسيري موجود قناعت كند.
رويدادهاي لندن و همدستي مشكوك رسانه اي در وضع و تثبيت خشونت نمادين و تغيير كاركرد معناشاختي كنش اجتماعي، مي تواند پرتو تازه اي بر نقادي راديكال سياست و جامعه‌‌‌ ‌‌‌بيفكند.بحث اصلاً بر سر حمايت خام دستانه با خيالبافي‌هاي رايج ارتدوكس نيست.(كه به طرز ديوانه واري به عنصر اخلاقي آلوده اند.)بلكه پرسش از آنست كه اساساً چرا نبايد پذيرفت كه بخشي از مردم در لندن مي توانند دست به غارت و چپاول بزنند؟
(من حتي معتقدم، مي شود درون يك عملي همچون دزدي، سيمايي از رشد را در معناي دموكراتيزه شده‌اش مشاهده كرد.اگر چنانكه  بودريار مي گويد:بپذيريم كه نياز‌ها و مصرف در واقع گسترش سازمان يافته نيروهاي مولد هستند،از يك سو قادر به درك منطقي اسطوره رشد و افتادن آن به يك مسير ديوانه وار مصرف از سوي ديگر خواهيم بود.نشانه مكمل اين جنون مصرف، در ادبيات سياستمداراني كه هنوز هم نگاهبانان آگراي متولين و ميلياردرها هستند نمادين مي شود.در اين لحظاتي كه حالتي هيستيريك به جامعه دست مي دهد، چنان دست و پاي خود را گم مي كنند كه به ناخودآگاه ياد روشهاي سنتي درمان ديوانگان مي افتند.مثل اينكه ديويد كامرون تصميم مي گيرد، اوباش را بعد از پوشاندن لباسهاي نارنجي دور شهر بچرخاند و مجبورشان كند تا معابر عمومي را  نظافت كنند.)
بايد پرسيد آيا ژستهاي فرهنگي نخبگان سياسي پوششي براي جلوگيري از عفونت موجود در لايه هاي حاشيه اي نيست؟آيا نبايد پرسيد سيستمي با توان صرف ميليونها دلار بودجه فرهنگي، و ايماني راسخ بر غلبه گفتمان مرجعيت پرور علمي چرا بايد شاهد خيزش هزاران نفر به قول آنها غارتگر و اوباش باشد؟چرا اين اوباش نتوانسته اند با وجود سنت پردامنه تحزب و سنديكاليزم به زباني به غير از زبان خشونت عيان و عريان به طرح خواست خود بپردازند؟آيا واقعاً اينگونه است كه آنها خواستي ندارند؟و اينكه چرا سيستم تمايل مذبوجانه اي را براي روانه كردن انگشت اتهام به سوي افراد به جاي ساختار از خود به نمايش ميگذارد؟
در اصل، سيستم با شكل دادن به انتخاب و كالايي كردن روابط، به خود قبولانده است كه راهي به جز كنارآمدن با قواعد بازي وجود ندارد.بنابراين كساني كه اين قواعد عام را پذيرا نيستند يا از صنف اوباش اند و يا تروريستها.قاعده اي عام كه تروريستها نيز به آن پاي بندند و با برداشت ظاهراً عقلاني خود از مفهوم راه و نشانه هاي در راه كمال بودگي، چشم اندازي به جز بازتوليد و دور باطل خشونت باقي نمي گذارند.تفاوت گفتمان اين دو،اغلب نه زباني بلكه صرفاً در سطح گويشها هستند.گويشهايي كه بر اساس  گستردگي و ضريب هوشي مخاطب توسط تئورسينها و ويراستارهاي آنها تنظيم و با تغييرات بدني كه توسط كارگردانهاي تلوزيوني هدايت مي شوند، تثبيت مي  گردند.در واقع سيستم همواره تمايلي شگرف به نهادينه كردن خود به عنوان ابر دال و نداشتن اراده اي در جهت ايضاح خود است.آنها از شرافت مثله شده شهروندان در هم فشرده حواشي خرج مي كنند تا براي خود شرافتي كذايي دست و پا كنند. مانند داستان پادشاهي كه برهنه به ميان مردم آمد، مخاطبان نيز از سر تعليق و ندانم كاري، شكوه لباسهاي فاخر نداشته او را بر قامتش مي ستايند. 
  بیست و ششم مرداد 1390

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر