۱۳۹۲ فروردین ۷, چهارشنبه

تنفرات پرولتري: چند پرسش



1-آيا عمل پرولتاريا در وهله نخست يك عمل سياسي است يا عملي است خشونت آميز در مواجهه با خودي كه در حال استحاله شدن به خودي بيگانه و سرسپرده است؟فلسفه ،چگونه به سلاح عملي آنها تبديل مي شود؟آيا يك طبقه پيشرو،هر آنچه از علم و ايدئولوژي لازم است را دربست تقديم پرولتاريا مي كند و آنها هم بلافاصله به درك آن نائل مي شوند؟اگر ذهن ،خاصيتي ثنوي نسبت به عين دارد آيا پرولتاريا اين آگاهي را خود به طور مستقيم در مواجهه با افسارگسيختگي شيوه توليد سرمايه داري كسب مي كنند؟آيا پرولتاريا بايد همچون سيزيف بر بلنداي كوه بايستند و با تماشا به نور آفتاب صبحگاهي دم غنيمت شمردن را به پرتاب سنگ روي دوشش به سوي خدايگان ترجيح دهند؟آيا خشم في نفسه مذموم است؟آيا امضاي پرولتاريا خشونت است؟اگر حيرت براي فلاسفه نقطه آغاز محسوب شود،آيا خشونت و نفرت نقطه آغاز پرولتاريا نيست؟
2-ماركس در توضيح تحول پرولتاريا به سه مرحله اشاره مي كند.در مرحله نخست كارگر نسبت به ابزارمادي توليد و نه لزوماً نسبت به شرايط توليد ،موضع مي گيرد و بدان عناد مي ورزد.در چنين شرايطي كارگر به عنوان سوژه منفرد در قبال ابزار دست به طغيان مي زند و نارضايتي خويش را در برابر بت وارگي كالايي بيرون مي دهد.در مرحله بعد كارگران از صورت توده اي نا منسجم در گذشته به طبقه سازمان ياقته تري تغيير شكل مي دهند.در اين مرحله اتحاديه ها در جهت دستمزد و شرايط كاري بهتر به وجود مي يابند و اعتراضاتي را نيز بروز مي دهند.و در آخرين مرحله است كه انها در يك حزب سياسي سامان مي يابند  و منافع خود را به شكل نهادي در مي آورند.
3-در محيط هاي كاري(چه صنعتي و چه حتي بوروكراتيك)هنوز نشانه هاي عيني متعددي از تفرد در اعتراض ديده مي شود.اين اعتراضات تا جايي كه خودم در اين قبيل محيط ها(كارگري) حضور داشته ام ،به صورت عام در قالب فرار از ساعت كاري تجلي مي يابد.در واقع كارگر به جهت بيگانگي مضاعف با ابزار توليد و ناتواني در صدمه زدن به نقاط حساس خط توليد عموما سعي مي كند به هر بهانه اي ،زماني را بر عليه منافع كارفرما به بطالت بگذراند.مثلا چرت زدن در توالت يا قايم شدن پشت دستگاه و استفاده از تلفن همراه از عمومي ترين اين مصاديق است.از طرف ديگر شكل هولناكي از تنفر در بت وارگي كالا بدين نحو امكان بروز مي يابد كه كارگر حتي به ماحصل خط توليد يعني كالاي توليدي كه خودش نقش اصلي را در زايش آن داشته است ،رحم نمي كند.كارگر در اين حالت با بي اعتنايي هر چه تمامتر نسبت به بسته بندي كالا اقدام مي كند و اهميتي به نابودي ثمره كار خود نمي دهد.(ثمره اي كه البته پس از اتمام كار نه در كنار كه در مقابل كارگر قد علم مي كند)حتي به چشم خود ديده ام كه با بي رحمي زايد الوصفي نسبت به متلاشي كردن محصول اقدام مي كند.در واقع كارگر و كالا در نسبتي ديالكتيكي قرار مي گيرند.از يك سو كارگر به صورت عام، نسبت به محصول كار خويش بيگانه ميشود.و از سوي ديگر نسبت به اين موضوع آگاه ميگردد.او با شكستن محصول كار ،دست به نوعي خودزني فلسفي مي زند.در واقع اين نخستين واكنش كارگر نسبت به شي شدگي است.او از يك طرف نمي تواند از كار دست بكشد و متحمل تبعات ناشي از بيكاري و بي پولي شود و از طرف ديگر هرگز رضايت خاطري از فعاليت كاري خويش ندارد.اين همان اصلي است كه ماركس آنرا چنين تعبير مي كند كه اخراج يا بيرون رفتن كارگر صنعتي بر خلاف يك رعيت،مساوي است با دست كشيدن و خروج او از هستي خويش.
4-با این اوصاف آيا نفرت بمثابه نقطه عزيمتي براي رهايي مذموم است؟نفرتي كه نه مرده ريگي است از تنفر كورعليه زندگي ،بلكه نفرتي است شكوفاننده اراده و زيستن.
 هفدهم آذر 1389

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر