۱۳۹۲ فروردین ۷, چهارشنبه

ماركسيسم به روايت پازوليني


"خيلي ساده و به پيروي از احساسم به جبهه كمونيسم پيوستم و سپس به مطالعه آثار ماركس پرداختم".
اين جمله،اذعان از سر صدق ماركسيستي است كه بنا ندارد از برج عاجي روشنفكرانه به تحليل وضعيت اجتماعي خويش مشغول شود و با كله به كشف خطوط جامعه طبقاتي بپردازد.جمله اي از،پير پائولو پازوليني اديب و فيلمساز ايتاليايي.
"اول به كمونيسم گرايش پيدا كردم و بعد به ماركسيسم.واگر دقيق تر بخواهم بگويم،اول نه به كمونيسم،بلكه به يك سري از كمونيستها علاقمند شدم."همدلي با دهقانان منطقه فريول ،او را "درگير واقعيت عيني زندگي روستاييان"مي كند و با مشاهده مبارزه دهقانان روزمرد با زمين داران بزرگ از نظر ذهني نيز براي تحليل ماركسيستي اين مبارزات آماده مي گردد.
آنچه پازوليني "احساس ساده" مي نامد،البته ريشه هاي عميقي دارد كه او را تا مرز نفرت از بوروژازي پيش مي راند.نفرتي كه محصول پايگاه خرده بورزوازي او و تنشهاي دائمي با پدر فاشيست مسلك اش مي باشد.او در اين باره مي گويد:"نفرت من از بورژوازي به مدرك و شاهد نياز ندارد.همين است كه هست.دشمني من با بورژوازي از ديدگاهي اخلاقي ناشي نمي شود.بلكه ضديتي است حاد و قاطع و مطلق و هيچ چيز آن را التيام نمي بخشد."
شما اين ضديت را در "سالو" يكي از تكان دهده ترين ساخته هاي پازوليني به وضوح خواهيد ديد.جايي كه بورژواهاي فاشيست،در  ظرفهاي نقره اي مدفوع نوجوانان 14 ساله را با آداب ويكتوريايي مي بلعند و در حين دوش گرفتن از منظره رمانتيك بارش ادرار بر صورتشان ،بديع ترين اشعار ممكن را زمزمه مي كنند.
پازوليني با ارائه روايتي شخصي و روانكاوانه از بيوگرافي خود تا آستانه پذيرش ماركسيسم،واقعيت مادي و عيني را در تقدم به ذهن قرار مي دهد.ذهني كه به فريب خود را انتخاب گر تام و تمام مي نامد.اين واقيت در اغلب آثار سينمايي او برجسته مي شود.او براي ارائه چنين روايتي خود را دنباله رو مي نامد.كسي كه نه متفكر است و نه ايدئولوگ.كسي كه چيزهاي دور مانده از ديد ايدئولوگ را وارد زبان سينما مي كند.زباني كه بزعم پازوليني با داشتن نظام نشانه اي يكسان،فراملي و غير طبقاتي است.او سعي مي كند با اين زبان،عشق به واقعيت جسماني،جنسي،ملموس و حياتي را بنام "شور زندگي"احيا كند.او سينما را عاملي مي داند كه در متن واقعيت،نگاهش ميدارد تا همواره به واقعيت عشق بورزد.پازوليني بر آن است كه براي بيان واقعيت به استعاره نيازي ندارد:"من براي بيان شما خودتان را بيان مي كنم."
اين طرز بيان البته لزوماً به معناي نمايش مرده و بي روح از عناصر موجود در صحنه نيست،بلكه با استفاده از لنزهاي متعدد و متنوع،دوبله هاي ضد ناتوراليستي،افكت ها و موسيقي هاي اقوام،استفاده از بيان شاعرانه و جابه جايي هاي پشت سرهم دوربين، برداشت هاي كوتاه و استفاده مضاعف از مونتاژ ،باعث مي شود آنچه از واقعيت ساطع مي شود به طرز اعجاب انگيزي تا كنه آن پيش رود و مخاطب را با اسطوره اي كثيف و ضمخت از زندگي پيراموني اش مواجه كند.
او براي انتقال اين روايت هر كاري مي كند و دست به هر تلاش راديكالي مي زند.براي او بازيگر فقط تا جايي جالب است كه نقش يك هنرپيشه را ايفا كند و گرنه او به عنوان بازيگر فاقد جاذبه است.پس بايد به راحتي گفت: گور باباي صداي جان وين!چون اين اصلاً اهميت نخواهد داشت كه هنرپيشه تا چه حد به صدا يا چهره اش وابسته است.
مثلا از نظر پازوليني ،"آنامانياني" در فيلم "ماماروما" به خوبي از عهده نقش خود برنيامده است.چرا كه او خاستگاه خرده بورژوايي دارد در حالي كه شخصيت زن فيلم چندگانه است.زني است از توده مردم با هدفهاي خردبورژوايي.
او در توصيف اين مسئه مي گويد:"اگر پسر جواني با خاستگاه خرده پرولتري و بدون تاثرات بورژوايي بفهمد مادرش فاحشه است ،به او ساعت طلا مي دهد تا با او بخوابد.اما با تربيت خرده بورژوايي ضربه مي خورد و كارش به مرگ و افسردگي و سقوط مي انجامد."چرا كه"بورژوازي روح را كه مقوله اي متعالي است،با وجدان تاخت زده است،و وجدان هم موضوعي اجتماعي و دنيوي به حساب مي آيد."
پازوليني آدمي را كه در چنبره تعارفات و اخلاقيات سخيف بورژوامنشانه گرقتار آمده است آدمي "ميان مايه" مي نامد.:او به وضع خود مفتخر است و مي خواهد همه مانند او باشند.افق ديد او سخت محدود است.به شور و صداقت اعتقاد ندارد.باور ندارد كه مردم همان جوري هستند كه ما آنها را مي بينيم.از آدم ميان مايه چنين چيزي نبايد انتظار داشت.ويژگي ديگري كه به همين اندازه مهم است،نقطه مقابل اين امر را نشان مي دهد.آگاهي او آگاهي طبقاتي نيست،آگاهي اخلاقي است نه سياسي."
اگر كمي در اين گفته پازوليني دقيق شويم مصاديق چنين آدمي را كساني خواهيم يافت،كه با بيرون كشيدن خود از مبارزه طبقاتي (حتي در مقام دگرانديشان طبقه حاكم)گه زيادي مطالعات آكادميك را زبان مي زنند و نگرش طبقاتي را مانع پيشرفت علم حقيقي بر مي شمارند.
پازوليني جهت گريز از چنين موضع ابلهانه اي ،نسبت به طبقات،هنر و آگاهي جهت گيري مي كند و بي پرواي واتيكان،بنيادگراها،نئو نازيها و فاشيست ها،با آزادي كامل آنچه را ازواقعيت درك مي كند به تصوير مي شكد.او حتي در اظهار نظري جداگانه به نقد جامعه اسرائيل مي پردازد و مخالفت خود را با جامعه اي كه ريشه هاي نژادي و موعودگرايانه دارد ابراز ميدارد.او تاسيس يك كشور بر پايه شالوده مذهبي سه هزار ساله را كاري جنون آميز مي داند.
بي قيدي او در تصوير آزادانه واقعيت تا جائيست كه درباره فيلم اديپ مي گويد:تلاش من بردن روانكاوي به اسطوره بوده است."نفرت از پدر را قوي تر از علاقه به مادر ديدم.رابطه پسرها با مادرشان،رابطه اي تاريخي نيست،بلكه رابطه اي است صرفا دروني و خصوصي،كه از تاريخ فراتر مي رود،وبنابراين از نظر ايدئولوژيك بي ثمر است.در حالي كه عشق و نفرتي كه ميان پدر و پسر هست،تاريخ را به پيش مي برد...مي دانم كه نسبت به مادرم احساسات عميقي دارم و همه كارهايم از اين عشق مايه گرفته است،اما اين پيوند در ژرفاي وجودم خانه دارد و از دسترس تاريخ بيرون است.در حالي كه همه ابعاد ايدئولوژيك و فعال و عملي در كار و منش من در كشمكش با پدرم شكل گرفته است."
روايت پازوليني از ماركسيسم روايتي است بي قيد و بي پروا.روايتي فراتر از مشتي مزخرفات آئيني و اراجيف نغز.روايتي است از ماركسيسم براي ديدن و ديگرگونه ديدن.


هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر